-حالم خوب نیست. آنقدر خوب نیست که امروز وقتی داشتم لای ادویه هایم دنبال زعفران می گشتم، روی برچسب ها را توی دلم اینطور خواندم:... سماق... سزارین.... به زعفران توی دلم گفتم سزارین. چرا؟ لابد چون دیروز شنیدم دوستم به خاطر سزارین از دنیا رفته.
-حالم خوب نیست. آنقدر خوب نیست که وقتی داشتم مناسبت های ماه اردیبهشت را می خواندم، وقتی دیدم رمضان هم در اردیبهشت است، به جای اینکه ناراحت شوم خوشحال شدم. به خاطر اینکه یک آشنا دیده بودم. میان ماه های قمری تنها آشنای من رمضان است. برای اینکه در این ماه اوضاع شهر و تلویزیون و رستوران ها و ... عوض میشود. شیربرنج ها رو می شوند. همه شبکه ها سریال می سازند، رستوران ها و سینماها و استخرها و ... تا صبح باز هستند و ... اگر شهر روزها به لحاظ خورد و خوراک هم تعطیل نمی شد دیگر همه اش حسن بود و شادی و مهربانی.
-حالم خوب نیست. چون امروز یکدفعه رفتم و قیمه ی یزدی درست کردم. احساس می کردم هرچه به اصلیتم / اصالتم نزدیک تر شوم، از تنهایی بیشتر در می آیم. حالم بهتر می شود.
دلم می خواهد بروم یزد، شربت نارنج بخورم و با هم نفس ترین آدم های زندگیم درباره ی عشق و گذشته حرف بزنم.
پ.ن 1: حالم خوب نیست. چون حال کشورم خوب نیست. حال مردمم خوب نیست. حال کسانی که برای مردم کار می کنند خوب نیست. حال کسانی که «حال» شان خوب بود، خوب نیست. حال «انسان» ها خوب نیست. فقط دشمنان مردمند که از آب های گل آلود ماهی می گیرند و خوبند. چه بگویم. کارد به استخوان رسیده.
پ.ن 2: شهردار عوض شد و کار ما نامطمئن. حال همسرم خوب نیست. دلار بالا رفت و ارزش مادی سرمایه زندگی همه ما باز آمد پایین. حاصل یک عمر کار برادرم رفت روی هوا. حال برادرم خوب نیست. عشق ها بیهوده شدند و آدم ها دروغ. حال خواهرم خوب نیست. درد و یک عمر بی مرد خسته و خسته ترش کرد. حال مادرم خوب نیست. سانچی ها و ... خبر هر روزه شدند. دوستم فاطمه به جرم اینکه می خواست فرزند دار شود از دنیا رفت. فرزندش، گل نوشکفته اش از دنیا رفت. شوهرش غمگین ابدی شد. دانشگاهم شهریه ای چند برابر خواست و مجبورم کرد بروم دنبال انصراف. چرا باید حالم خوب باشد؟
-حالم خوب نیست. آنقدر خوب نیست که وقتی داشتم مناسبت های ماه اردیبهشت را می خواندم، وقتی دیدم رمضان هم در اردیبهشت است، به جای اینکه ناراحت شوم خوشحال شدم. به خاطر اینکه یک آشنا دیده بودم. میان ماه های قمری تنها آشنای من رمضان است. برای اینکه در این ماه اوضاع شهر و تلویزیون و رستوران ها و ... عوض میشود. شیربرنج ها رو می شوند. همه شبکه ها سریال می سازند، رستوران ها و سینماها و استخرها و ... تا صبح باز هستند و ... اگر شهر روزها به لحاظ خورد و خوراک هم تعطیل نمی شد دیگر همه اش حسن بود و شادی و مهربانی.
-حالم خوب نیست. چون امروز یکدفعه رفتم و قیمه ی یزدی درست کردم. احساس می کردم هرچه به اصلیتم / اصالتم نزدیک تر شوم، از تنهایی بیشتر در می آیم. حالم بهتر می شود.
دلم می خواهد بروم یزد، شربت نارنج بخورم و با هم نفس ترین آدم های زندگیم درباره ی عشق و گذشته حرف بزنم.
پ.ن 1: حالم خوب نیست. چون حال کشورم خوب نیست. حال مردمم خوب نیست. حال کسانی که برای مردم کار می کنند خوب نیست. حال کسانی که «حال» شان خوب بود، خوب نیست. حال «انسان» ها خوب نیست. فقط دشمنان مردمند که از آب های گل آلود ماهی می گیرند و خوبند. چه بگویم. کارد به استخوان رسیده.
پ.ن 2: شهردار عوض شد و کار ما نامطمئن. حال همسرم خوب نیست. دلار بالا رفت و ارزش مادی سرمایه زندگی همه ما باز آمد پایین. حاصل یک عمر کار برادرم رفت روی هوا. حال برادرم خوب نیست. عشق ها بیهوده شدند و آدم ها دروغ. حال خواهرم خوب نیست. درد و یک عمر بی مرد خسته و خسته ترش کرد. حال مادرم خوب نیست. سانچی ها و ... خبر هر روزه شدند. دوستم فاطمه به جرم اینکه می خواست فرزند دار شود از دنیا رفت. فرزندش، گل نوشکفته اش از دنیا رفت. شوهرش غمگین ابدی شد. دانشگاهم شهریه ای چند برابر خواست و مجبورم کرد بروم دنبال انصراف. چرا باید حالم خوب باشد؟